کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

شعر بابایی

  پسر بابا قشنگه با زندگی یه رنگه شب که بابا تو خونه ست پسر بابا رو شونه ست بالا و پایین می ره نفس اونو می گیره امّا بابا می خنده دور غم و می بنده اگر چه خیلی خسته اس لباش مثال پسته اس دلش چه شاده شاده خوشیش چقدر زیاده پدر و پسر تو اَبران با اون لبای خندان دست علی یارشون خدا نگهدارشون ...
13 تير 1390

دوران بارداری

  اوایل دی ماه سال 88 بود که مامان و بابا فهمیدن خدا بهمون یه هدیه خیلی قشنگ و زیبا داری میده اونم تو بودی گلکم وقتی فهمیدیم این خبر خوب رو به همه دادیم به مامان زری خاله مهسا عمه آذر و خیلی های دیگه من از خوشحالی زیاد گریه ام گرفته بود . دوران بارداری خیلی سختی داشتم مخصوصا اینکه سه ماه آخر بارداری استراحت مطلق بودم مامان جون ولی همه این سختی ها رو به خاطر تو گلم تحمل میکردم و دوست داشتم هر چه زودتر ببینمت .   اوایل 4 ماهگی بود که رفتم سونوگرافی و آقای دکتر بهم گفت یه پسر خوشگل داری خیلی خوشحال شدم قیافم اینجوری شد وقتی این خبر رو به مامان زری دادم از خوشحالی گریه کرد و سجده کرد و خدا رو شکر کرد آخه خیلی دوس...
12 تير 1390

ماه شعبان

       سلام پسر گلک مامانی فرشته کوچولوی من ** ** ** ** ** ** مامانی امروز ، روز اول ماه شعبان هست میخوام برات یکیم از این روز بگم گلک من امیدوارم همه بچه ها زیر سایه خدا و پدر مادراشون همیشه سالم و سلامت و موفق باشن کسری گلم .   شعبان ماه بسیار شریفى است و به حضرت سید انبیاء صَلَّى اللهِ عَلِیهِ وَ آله منسوب است و آن حضرت این ماه را روزه مى‌گرفت و به ماه رمضان وصل مى‌كرد و مى‌فرمود شعبان، ماه من است هر كه یك روز از ماه مرا روزه بگیرد بهشت برای او واجب می‌شود و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است كه چون ماه شعبان فرا می‌رسید امام زین العابدین علی...
12 تير 1390

عکاسی

سلام شیطونکم    زندگی مامان امروز عمه آذر زنگ زد گفت که عکاسی داریم تو مهد کسری جونم رو زود وردار بیار تا ازش عکس بگیریم گفت پشت زمینه عکس هم دریا هست منم زودی چند دست لباس برات ورداشتم و آمادت کردم راه افتادیم با بابا امیر و خاله مهسا به طرف مهد عمه آذر . مامانی اونجا یه قایق بود که همه میرفتن توش عکس میگرفتن تو رو هم گذاشتیم توش خاله عکاسه فکر کرد که الان میفتی و نمی تونی بشینی توش ولی تو سفت دسته های قایق رو گرفته بودی و عکس گرفت ازت خاله جون یه چند تا عکس لختی گرفتی با پوشکت خیلی قشنگ شد عکسات وقتی همشون آماده شد برات میزارم اینجا که هم تو و هم همه خاله جونیا بتونن ببینن . اینم چند تا از عکسات که قول د...
12 تير 1390

کنکور خاله مهسا

سلام پسملیم تربچه من فندقی امروز روز خیلی مهمی برای خاله مهسا آخه کنکور داره طفلی خیلی استرس داره صبح ساعت 6 رفت یه سری امتحان داد با خاله رژین بعداز ظهرم ما همگی بردیم خاله رو گذاشتیم سر یه امتحان دیگه ایشاا... مامانی همه کسایی که امتحان دارن همشون موفق باشن خاله مهسا تو هم ایشاا... قبول بشه دانشگاه براش دعا میکنیم همگی .  بعدازظهرم که خاله اومد خیلی خسته بود یکمی استراحت کرد بعدش دیدیم حوصلمون خیلی سر رفته گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم قرار شد از تو عکس بندازیم . انداختیمت تو قابلمه و شروع به عکس انداختن کردیم بعد از مراسم عکاسی هم رفتیم خونه خاله فریبا یکمی نشستیم ساعت 11:30 شب هم اومدیم خونه بابا امیر هم رفت ...
10 تير 1390

خاطرات

    سلام قند عسل مامانی جیگرک من الهی فدات شه مامانی       درد و دل مادرانه پسرم خیلی شرمندتم که دیر به دیر میام برات مطلب مینویسم و از خاطراتت برات می نویسم نه اینکه وقت نکنم تازگیا مامانی خیلی کم حوصله شده نمیدونم چرا پسملم اصلا حال و حوصله نداره مامانی ، تنبلی میکنه نمیاد برای پسر خوشگلش از حرکاتاش و رفتاراش بگه. میدونی گلم دوباره عصبانیتام برگشته ، حساس شدم دوباره خیلی زیاد هر کسی بهم تا حرف میزنه ناراحت میشم خیلی خوب شده بودم از وقتی که تو ، تو شیمم مامانی بودی خوب خوب شده بودم درسته خیلی عصبانی میشدم ولی همش طبیعی بود . خیلی احساس خوبی داشتم ولی الان دوباره 1 ماهه&...
9 تير 1390

اولین کلمه

سلام همه زندگی مامانی کسری جونم     مامانی امروز متوجه شدم تو چند تا کلمه رو خیلی راحت داری به زبون میاری داشتی با تمام وجودت روی میز میزدی و میگفتی بابا بابا بابا بابا منم که نتونستم خودم رو کنترل کنم پریدم یه ماچ گنده و سفت ازت گرفتم خیلی حال داد ولی بعدش گریت در اومد ببخشید پسرم خیلی سفت بوست کردم بعداز ظهرم که دیگه خیلی بازی کرده بودی و خسته شده بودی و شیر میخواستی چهار دست و پا اومدی پای مامانی رو گرفتی و گفتی ماما ماما وای پسرم چقدر منتظر این لحظه بودم   که این کلمه رو بشنوم انگار همه دنیا رو بهم داده بودن و دادن تا وقتی تو گلم رو دارم در کنارم ،‌ همه دنیا واسه مامانیه خلاصه انقدر خوشحال شده بود...
8 تير 1390

سفر به اهواز

سلام گلک من همه هستی و وجود مامانی پسرم من رو ببخش که نتونستم بیام برات خاطراتت رو به روز بنویسم آخه مامان جون من و تو یه 2 هفته ای رفته بودیم اهواز خونه خاله مصی و عمو مسعود آخه مامانی ، خیلی دلش براشون تنگ شده بود .   عمو مسعود هم روز 1 خرداد اومد دنبالمون و با هم رفتیم اهواز یه 10 ساعتی تو راه بودیم تو هم مامانی رو اذیت نکردی و تقریبا آروم بودی تو راه  به غیر از یک ساعت که مدام در حال جیغ زدن بودی و سر من و عمو مسعود دیگه درد گرفته بود از جیغات . ساعت 7 بعداز ظهر بود که رسیدیم خونه خاله مصی جون . هوا چون گرم بود و گردو خاک داشت بیرون نمی رفتیم و خونه بودیم تو هم با داداش ایلیا حسابی بازی کردی اصلا یه لحظه هم ...
8 تير 1390

دندون در آوردن

سلام تربچه نقلی مامانی امشب خونه عمه آذر بودیم که من داشتم بهت غذا میدادم متوجه شدم دندونات نیشش زده بیرون مامانی یه دفعه جیغ زدم عمه ترسید اومد گفت چیه چی شده گفتم هیچی دندونای پسملم در اومد بالاخره ، عمه هم پرید بوست کرد و رفت برات برای کادوی دندونات یه دست لباس خیلی خوشگل خرید . امشب مورخه31 اردیبهشت 1390بالاخره  بعد از یک هفته درد و مریضی واوضاع نابسامان مزاجی ودفع و... دندون آقا کسری را پا به عرصه وجود گذاشتند هورااااااااااا   هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الهی مامانی قربونت بره عزیزم می خوام واست آش دندون بپزم ولی فردا صبح دیگه داریم میریم اهواز پیش خاله مصی وقت نمیشه باید بب...
8 تير 1390